از نواب تا زاربروکن

وبلاگ گروهی جلیل محبی، نیما نعمتی زاده، مجید خسروانجم و توحید عزیزی

از نواب تا زاربروکن

وبلاگ گروهی جلیل محبی، نیما نعمتی زاده، مجید خسروانجم و توحید عزیزی

روزی که در آلمان نامه ای درون صندوق پستی خانه نیست، آن روز یا تعطیل است، یا همین دیگر تعطیل است دیگر. این آغاز شاید اندکی اغراق آمیز باشد اما خیلی هم دور از واقعیت نیست. گاهی روزها که نامه ای دریافت نمیکنیم، دلمان برای کاغذ تنگ میشود. اصلا بیایید روزها را با هم مرور کنیم؛

دوشنبه (که یعنی مثلا مانند شنبه های خودمان اولین روز هفته است): یک هفته نامه ی رایگان که لای آن خیلی کاغذ های تبلیغ فروشگاهها و این چیز هاست. همچنین نامه ای از شرکت خصوصی انرژی (که شامل اّب، برق و برای برخی از خانه ها گاز میشود) نامه ای آمده که میگوید؛ از تاریخ فلان، هزینه ی بهمان، اینقدر کم یا زیاد شده است، یا میگوید شش ماه اول سال را این اندازه مصرف کرده اید.

سه شنبه: نامه ای از اداره ی سلامت دریافت میکنیم که در آن نوشته "یو نه". نه همان شماره ی نه است که به آزمون های سلامت کودکان تعلق داشته و یادآوری میکند که یک وقت ملاقات نزد پزشک کودکان گرفته و سلامت او را بسنجید (آزمون های سلامت پیش از آغاز مدرسه برای کودکان).  این یو پنج و شش و هفت و هشت و نه و اینها به ترتیب در سنین مختلف کودکی انجام، و در هر مرحله تست هوش و سلامت گرفته میشود. مثلا تست چشم و گوش و استخوانها و بازی هایی که والدین در خانه یا پارک با کودک انجام میدهند.   

چهارشنبه (که ترجمه ی آلمانی به فارسی آن میشود؛ "روز وسط هفته" و نشان میدهد ترتیب تقویمیِ روزهای مال خودمان در هفته درست تر است، چراکه میگوید؛ چهارشنبه وسط هفته است): نامه ای از شرکتی که خط موبایل و تلفن خانه گرفته و با آن قرارداد بسته ایم، نامه ای فرستاده که در آن نوشته؛ دو روز پیش در تاریخ فلان، شما در خواست تغییر رمز ورود به حساب کاربریتان را در سایت ما کرده اید که این نامه به صورت خصوصی برای شما فرستاده شده که حاوی رمز است. یک نامه ی دیگر هم آمده که محتوای آن این است؛ شما برنده ی ده هزار یورو شده اید. برای آگاهی بیشتر وارد این سایت شوید. خب این نامه مشخص است که تبلیغ بوده و میخواهد با این ترفند شما را به دنیای تبلیغی خودش ببرد. نامه ای که به نام شخض شما نیاید یعنی ارزشی نداشته و تبلیغ است. آدمهایی دیده ام که اینگونه نامه ها را تا مدتها پیگیری کرده و  هی خوشحال بوده اند که خدای من، ده هزار یورو برنده شده ام!

پنجشنبه: خیلی کاغد افتاده درون صندوق اما هیچکدامشان به نام شما نیست و تنها نشانی و پلاک خانه روی آن درج شده است. یکی شان تبلیغ یک شرکت خصوصی انرژی است  که وقتی بازش میکنید در آن یک آدم است که کارت قرمز را مانند داور های فوتبال بالا برده است و ضمیمه ی آن یک نامه است که نوشته؛ شرکت ما انرژی را ارزان تر به شما ارائه داده و شما هرگز ته سال نیاز نیست هزینه ی بیشتری برای انرژی بدهید. خب تکلیف این که مشخص شد، یک نامه ی تبلیغی است که در شکل و شمایل یک نامه ی رسمی بسته بندی شده و شما را گول میزند که؛ به به من نامه دارم! همچنین نامه های دیگر که یکی تبلیغ یک شرکت خصوصی مخابرات است و خطوط موبایل و اینترنت ارائه میدهد و خب خیلی تبلیغ کرده که ما اینترنت را بهتر ارائه میدهیم و ما خیلی باحالیم و اگر با ما قرار داد نبندید حتما تا آخر امروز "سوسک" میشوید! حالا میبینید!

جمعه: طرفای ظهر از سر کار برمیگردید و کلید را درون در انداخته و وارد میشوید و صندوق پستی را میبینید. دهانتان باز مانده و افسرده میشوید! نامه ای درون صندوق پست نیست. آخر مگر میشود؟! نکند امروز تعطیل بوده و من به اشتباه به سر کار رفته بودم؟! نکند همه ی کاغذ های آلمان من را فراموش کرده اند؟ نکند من مرده ام و خودم خبر ندارم؟ یکهو دلتان برای کاغذ تنگ شده و با کلی شک  وارد خانه میشوید که؛ ولی امروز تعطیل بودهاااا نه؟!

شنبه: شنبه ادارات دولتی و خصوصی  تعطیلند اما پست تا نیمروز کار میکند و نتیجه اینکه همچنان امکان اینکه نامه دریافت کنید وجود دارد.  صندوق پستی را باز میکنید، و نامه ای از مهد کودک فرزندتان آمده که باید برای شش ماه ی دوم قرارداد امضا کنید و در آن پر از فرم است که باید پر کنید. و نامه ی دیگر همان چیزی است که آلمانی ها خیلی تحویلش نمیگیرند اما ناچارند پی آن را بگیرند وگرنه به قول خودشان بدبخت خواهند شد! "صورتحساب" بلی صورتحساب چیزی است که میتواند روز آدم را خراب کند میتواند آدم را کم حوصله کرده یا کمی هم اخمو. مثلا از فلان جا، که میتواند یک فروشگاه اینترنتی باشد، خریدی کرده اید و صورتحساب آن آمده دم در و مهلت پرداخت هم در آن قید شده که این خیلی مهم است و اگر سر وقت پرداخت نشود، خیلی "شیک" اخطار به همراه جریمه یقه تان را میگیرد. جریمه ای که میتواند دو و نیم یورو، پنج یورو یا هفت یورو باشد، و هر هفته یا دو هفته یکبار هی بیشتر هم میشود و اگر ته تهش پرداخت نکنید یک جا وجود دارد با نام "شوفا" که آدمهای بد حساب در آلمان نامشان در فهرست سیاه قرار میگیرد و آن آدمها تا دوسال نمیتوانند جایی وام بگیرند یا خریدی غیر مستقیم یا اقساطی از سایتی انجام دهند. روی امور مالی و شهروندیان نیز اثر گذار است.

یکشنبه هم که هیچ آدم یک روز تعطیل را سپری کرده و نامه ای در کار نیست. اما حتما باید نامه های هفته ای که گذشت را درون طبقات و زونکن های مخصوص خود قرار دهد و این مرتب سازی درون همه ی خانه های آلمان وجود دارد. هیچ شهروندی نباید نامه ها را دور بیاندازد و معمولا نامه ها را تا پنج سال نگهداری میکنند. البته گروهی نیز دیده ام که نامه ها را تا ده سال نگهداری میکنند. چرا که ممکن است چند سال بعد کاری اداری داشته باشید که نیاز به آن نامه باشد. میتوان اینگونه گفت که هر خانه به نوعی باید "اداره ی برنامه و بودجه" باشد یا اداره ای که در آلمان نامش "اداره ی مرتب سازی" است. همه ی خانه ها یک بایگانی نامه دارند. این هم از یکشنبه مان.

در میان این نامه ها گاهی از دوست یا خانواده بسته یا نامه ای نیز دریافت میکنیم که آن حال و هوایش با همه ی آنچه گفتم فرق دارد. در آن نامه کسی طلبکار شما نیست. در آن بسته به جای صورتحساب؛ "دارچین و زعفران" ایران خودمان فرستاده شده،  مهر کربلا که مادر با دستان خودش آن را به ضریح متبرک کرده، یا یک انگشتر سنگ فیروزه ی اصل از مشهد دوستی فرستاده، یا یک جلد دیوان حافظ فرستاده شده که به دست عزیزی بسته بندی شده است. آلمان از این جور نامه ها کم دارد.

اندکی کوتاه میگویم که اوضاع از چه قرار بوده و این همه نامه یعنی چه آخر؟!

در آلمان هیچ تعهد و قراری میان آدمها به صورت غیر رسمی نیست. اگر باشد شک نکنید که روی هوا است. اینها به کاغذ باور داشته و اگر خودشان کاغذی رسمی از نوع مال خودشان به شما بدهند و بگویند شما یک متخصص نصب لوله های گازی هستید، این یعنی اگر شما از جای دیگر مدرکی دارید که میگوید؛ کارهای دیگر نیز بلدید، میگویند، باشد هااا میدانیم شما در کشور خودتان چه مدارکی دارید اما همه ی این مدارک را باید بدهید ما بررسی کنیم ببینیم چه اند اصلا و بعد هم گاهی تایید میکنند گاهی نصفه و نیمه، گاهی میپذیرند و گاهی نیز همه اش را رد میکنند. در صورتی که همه ی مدارک تخصصی مان را تایید کردند باز هم اگر همان تخصص را یا همان مدرک یا کاغذ را خودشان به آدم بدهند، بیشتر قبولش داشته و بهتر روی آدم حساب میکنند. یعنی وقتی میگویید بنده متخصص لوله های گازی ام، میپرسند؛ از کجا این مدرک را گرفته ایید و اگر بگویید؛ از آلمان چشمانشان را به نشانه ی آفرین باز میکنند و میگویند؛ آها پس شما واقعا متخصص لوله های گازی هستید! آن کاغذ را دیگر قبول میکنند و تمام، چونکه آن کاغذ را خودشان داده اند. 

برای ریز ترین امور اداری، همه چیز باید مکتوب و رسمی باشد. شما رمز حساب کاربریتان را فراموش کرده اید و پایین یک گزینه دارد که اینجا را کلیک کنید تا رمزی به ایمیل شما فرستاده شود. اما اینجا معمولا نامه اش دو روز بعد می آید دم در!  این همه نامه نگاری میکنند که حرفی توی آن نباشد که فردا شخصی پیدا شود و ادعایی کند که من در فلان موقعیت فلان حق را داشته ام و شما کوتاهی کرده اید. آن اداره ی مربوط نیز میرود و نامه ی مورد نظر را یافته و میکند در چشم مراجعه کننده که یعنی؛ خیر اینگونه نیست و ما در تاریخ فلان نامه ای را در همین باره برای شما فرستادیم و شما پاسخی ندادید و میبایست زودتر اقدام میکردید. تازه بیش از نیمی از همان نامه هایی که بالا توضیح دادم، ایمیلش نیز می آید. یعنی اینترنتی و کاغذی شما تحت محاصره ایید. آدم اینجور مواقع حس میکند خیلی زیر نظر است. یعنی هر کاری کند هی همه جا ثبت میشود. 

خودشان در مواجهه با این همه نامه نگاری و نظام اداریشان، صورتشان را میان رضایت و کلافگی تنظیم میکنند. جوری که آدم نمیفهمد راضی اند یا کلافه. یعنی میگویند:

 "بله آلمان است دیگر و این همه کاغذ بازی چاره ای نیست" (تا اینجایش قیافه شان جوری است که آدم فکر میکند همدرد یافته و آنها ناراضی اند و واقعن هم ناراضی اند در این بخش از واکنششان) 

اما در ادامه یکهو میگویند:

" ولی خوب است ها نه؟"

 بعضی شان هم در ادامه میگویند:

 "تا حدی از آن خوب و مفید بوده اما گاهی برخی از نامه نگاری ها خیلی احمقانه و خنده دار است"

 یعنی دقیقا این دو عبارت احمقانه و خنده دار را به کار میبرند. روزی به یکی شان گفتم:

"اینهمه هزینه ی کاغذ را میشود خرج کودکان گرسنه ی دنیا کرد" و گفت:

 "البته شاید حرفت درست باشد ولی مگر تبلیغ های در خیابان را ندیده ای؟"

منظورش تابلوهای تبلیغاتی کمک به کودکان گرسنه ی آفریقا بود که مردم را تشویق میکند در هفته یک ساندویچ دو یورویی کمتر بخورید و آن دو یورو را به کودکان کمک کنید. یا در هفته یک فنجان قهوه کمتر بنوشید اما پول آن را به دیگران کمک کنید. در پاسخ به او گفتم:

"جان من یک فنجان بیشتر قهوه بنوشید، اما در ماه دو نامه را کمتر کنید، مردم دنیا سیر میشوند"


عزیزید

نیما نعمتی زاده 

      

  • نیما نعمتی زاده

رادیو وبلاگ از نواب تا زاربروکن قسمت اول

ساخته نیما نعمتی زاده

 

 

 

  • جلیل محبی

نهی از منکر در ایران

نهی از منکر در ایران به شدت رایج است. دو نفر که در خیابان در حال دعوا هستند را ندیده اید که مردم چگونه آنها را از هم جدا میکنند و شاید خودشان هم در آن بین آسیب ببینند! و حتماً‌ اگر یکی شان زور به دیگری بگوید یا ظلم فاحشی کند که مردم آشکارا تشخیص دهند که ظلمی در حال اتفاق است او را منع میکنند...

یا ندیده اید که در دیوارها و تیرهای چراغ برخی برخی محله ها نوشته شده است: لعنت بر پدر و مادر کسی که در این محل آشغال بریزد!!

یا چقدر با عبارت "پارک=پنچری" مواجه شده اید!؟

سایت و ها و روزنامه ها را هر روز نگاه نمیکنید که چقدر نقد به سر تا پای دولت و مجلس و ارکان حکومت زیاد است...

میدانید شماره های 113 وزارت اطلاعات و 116 حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی و 197 شکایت از پلیس زنگ خور بسیاری دارد؟

 

در شبکه های اجتماعی و مبایلی که نظارت زیادی هم برآن ها نمی شود از پیغامهایی که به دستتان میرسد نشنیده و نخوانده اید که از مفاسد اقتصادی خبر می دهد و ابراز تاسف میکند؟

این ها همه نهی از منکر است. منتها به علت عدم آموزش صحیح شهروندان به مسیر درستی هدایت نشده است. اگر آموزش و پرورش و دانشگاه و صدا و سیما وظیفه آموزشی خود را به درستی انجام دهند، این "روحیه صحیح نهی از منکر" به مسیر خود هدایت میشود و برکات بسیاری برای کشور دارد.

فکر کرده ایم که نهی از منکر فقط از بی حجابی و بی عفتی است که البته آن هم هست اما چرا نهی از منکر را به این گره زده ایم که همه از این نام فراری شوند. نهی از منکر میکنیم فقط روشش را بلد نیستیم...

کی آموزش و پرورش و ... بقیه به وظایف خود عمل خواهند کرد....؟



این خود یک امر به معروف نبود؟

  • جلیل محبی

مطلب قبلی را که نیما نوشته است، با نگاه امر به معروف و نهی از منکر بخوانید...

  • جلیل محبی

راهروهای ادارات آلمان را که گفتم یادتان میآید؟ همان که آدمها برای رسیدگی به کارهایشان ابتدا باید جایی روی دستگاهی کوچک، یک وری، گوشه ی راهرو دکمه ای را فشار داده و شماره ای که از شیار آن بیرون زده را برداشته و به این ترتیب نوبت یا نمره ی  خود را ثبت کرده و بر اساس آن منتظر بمانند، که چه زمانی باید وارد چه اتاقی شوند. حالا یادتان آمد کجا را میگویم؟  یادتان می آید که گفتم از میان آدمهای منتظر، معمولا پیر ها کتاب میخوانند و جوانها سرشان در موبایل است؟ چه خوب است که بیشترتان یادتان است. 

هر جا که آدمها باید منتظر بمانند تا وارد اتاقی شده یا در اتوبوس یا قطار شهری و بین شهری بنشینند تا به مقصد برسند، تعدادی کتاب، روزنامه یا مجله میخوانند و گروهی نیز سرشان در موبایل بوده و مشغول شبکه های اجتماعی اند. آدمهایی که اینجور جاها مطالعه میکنند، یا پیر ها هستند که رمان میخوانند، یا روزنامه یا مجله دستشان است، که هر از گاهی هم به جوان هایی که در شبکه های اجتماعی موبایل غرقند نگاهکی می اندازند که یعنی؛ ای ذلیل مرده ها بروید از وقتتان خوب استفاده کنید. گروهی از اهالی مطالعه نیز دانشجویان جوانی هستند که دارند جزوه های دانشگاه را نگاهکی می اندازند. تعدادی دیگر نیز جوانان و نوجوانانی اند که یا موبایلشان سرگرمند و هی چت میکنند. خیلی هم دستشان تند است. هی پشت سر هم تایپ کرده و پاهایشان را به نشانه ی تیک عصبی تکان میدهند. بعضی از آنها هم یادشان میرود صدای سوت یا دینگ موبایلشان را خاموش کنند و با آمدن هر پیغام، راهرو یا آن اتوبوس یا قطار هی پر از دینگ و سوت یا از اینجور صداها میشود. در این موقعیت معمولا آدمهایی که دارند کتاب میخوانند، نخست، تحمل میکنند،  و اگر این اصوات ادامه یافت، یک یا دو بار تنها به آن "آدمِ سر و صدا کن" تنها نگاه میکنند.  در صورتی که اصوات همچنان ادامه یافت، تعدادی از همان "آدمهای فقط نگاه کن"، جایشان را تغییر داده و  از "آدم یا آدمهای سر و صدا کن" دور میشوند. از میان آدمهای راهرو، اتوبوس یا قطار، هستند کسانی که از آن ته ته ها، میان مردم، یکهو میگویند؛ "من". تلفظ من، مانند من و تو است، با این تفاوت که روی نون آن تاکید کرده و لحظاتی  میایستند. یک "اوه" هم اولش میچسبانند. پس میشود؛ "اوه مننننن". یا میگویند؛ "منش". این منش آن منش خودمان نیست ها. بلکه میم آن کسره داشته و نون و شین آن ساکن است. یعنی میشود؛ "منش".  البته با این تفاوت که، میگویند: "منش". البته میم آن را میکشند، جوری هم میکشند که روی مغز است. چه جوری بگویم؟ آها. اگر اهل موسیقی هستید، یا دست کم دستی بر نواختن پیانو دارید، حتمن بارها کلید های سیاه پیانو را آزموده اید. کلید های سیاه پیانو، یکجوری اند که انگار صدای کلید های سفید را میبرند (البته با ضمه روی با). یا میشکنند. نه اینکه صدایشان از نظر موسیقیایی "خارج" باشد ها نه، اما انگار یکجوری "خارج"  میشود (باز هم از نظر موسیقیایی). نمیدانم متوجه منظورم شدید یا نه، به همین دلیل هی من به مجید و جلیل گفتم که بیاییم همه ی نوشته هایمان را رادیویی کرده و علاوه بر این وبلاگ، "رادیو از نواب تا زاربروکن" را هم راه بیاندازیم، که البته در دست بررسی است. 

داشتم چه میگفتم؟ آها، "اوه من" و "منش" 

این تنها حد اعتراض سایرین به کسانی است که صدای موبایلشان آدمهای ساکت یا اهالی مطالعه در راهرو یا اتوبوس و قطار را اذیت کرده.

یکجور مطالعه هم وجود دارد در اینگونه موقعیت ها که بدک نیست و آن وسایلیست مانند تبلت که در آن تنها آدم میتواند کتاب های الکترونیکی را ریخته و هی بخواند. اینجور کتب را میتوان به صورت اینترنتی خریداری کرد. البته تعدادی از  این نوع کتب توسط همان سایت های فروش به صورت رایگان هم در اختیار علاقمندان قرار میگیرند. 

در راهرو، اتوبوس و قطار البته، گهگاه و به ندرت، اما هستند آدمهایی که، با موبایلشان بلند بلند حرف میزنند. و این رفتار در میان جماعت آلمانی صورت خوش و مودبانه ای ندارد. و به اینجور آدمها میگویند؛ "نابلد به آداب اجتماعی یا از اجتماع دور"

این آدمها معمولا خارجی اند و به زبان غیر آلمانی و مادری خودشان بلند بلند با موبایل حرف میزنند. اینجور آدمها تصور میکنند که چون آلمانی ها زبانشان را نمیفهمند پس این حق را دارند تا راحت با موبایل حرف بزنند. (این نوع رفتار نادرست، شامل اهالی دو سه کشور میشود که بنده به دلیل احترام به ملل و رعایت اصول اخلاقی و حقوق انسانی و نژادی از بردن نامشان پرهیز میکنم)  

خلاصه اینکه "اوه من" و "منش"

آها الان یادم آمد که میتوانستم از فتحه کسره ی کیبورد استفاده کنم که اکنون اینکار را انجام میدهم؛

"اوه مَنْ" و "مِنْشْ"


"مَنْ" یعنی آدم، که در اینجا معنی آدم نداده و تنها یک صوت اعتراضی محسوب میشود. "مِنْشْ" هم یعنی انسان" که همچنان در موقعیتی که وضف کردم معنی انسان نداده و تنها یک صوت اعتراضی است. هر چند آدم کمی به شک می افتد که نکند واقعن با شیطنت دارند به آن آدمهای مزاحم و نابلد به آداب اجتماعی میگوند که؛ "آدم باش لطفا جان هر کس دوست دارید!"


عزیزید

نیما نعمتی زاده     

  • نیما نعمتی زاده

هر آدمی یک مدیر نداره!
آنجا در آلمان، در مدرن ترین کشور اروپا و تکنولوژیک ترین فرهنگ اروپایی و جایی که سرزمین فلاسفه بزرگ قرون جدید بوده حاکمیت انسان معنای دقیقی داره.
مثلاً همان طور که نیما گفت هرکسی یک مسوول مربوط داره که کارهای اداری شما رو انجام میده. با همه یک جور برخورد میکنه. وقتی وارد اتاقش میشی از جاش بلند میشه. بدون اینکه با شما دست بده تعارف میکنه که بنشینید. کار همه را در یک زمان مشخص انجام میده. و وقتی میخواهید از در بیرون برید بهتون میگه به سلامت. یک لبخند اداری هم برای تو میزند...
خب این وضعیت یک کشور مدرن است. قانون با قدرت تمام باید اجرا شود. حتی در خوش آمدگویی یا لبخند اجباری یک کارمند دستگاه حکومتی و قانون از این ارزشها (از آنجا که حفظ حرمت انسان میکند) به شدت حمایت میکند.
وضعیت یک کشور مدرن کاملاً‌ مکانیکی است. همه چیز سرجای خودش هست. روابط انسانی در آن پیاده نمی شود. روابط، روابط قانونی است. سایه حکومت بر تمام اخلاق اداری سایه دارد و تویی که کارمند دولتی، تربیت نمی شوی بلکه قانون تو را سرخط می آورد.
اما در یک کشور سنتی که روابط سنتی کماکان در آن حاکم است (و البته و صد البته که با مدرنیته درحال جنگ است) وضعیت گونه دیگری است. حکومت از آن نف‍‍س است. نفوس مردمان در روابط میان ایشان بیشترین حاکمیت را دارد. همه انسانها بر اساس تربیتی که شده اند با تو برخورد میکنند. خانواده محله مدرسه جمع همسالان و فامیل و هر جایی که فرد در طول دوران شکل گیری اش در دوره ای نسبتاً میان مدت تا بلند مدت به آنجا تردد داشته و تلوزیون و ماهواره و گوشی تلفن همراه و ... است که من و تو و اوی غیر مدرن را شکل میدهد و به من تو می آموزد که وقتی کارمند دولت شدیم مثل مجید خسرو انجم به پای آبدارچی اداره تمام قد بایستیم تا حرمت انسانی اش حفظ شود یا مثل آن دیگری بگوییم: فریدونی بیا ببینم!!
اینکه کدام صحیح است و کدام صحیح نیست بحث جدایی است. اما از منظر انسان شناسی حتما باید به این نکته توجه کنیم که حاکمیت بیش از حد قانون انسان را از انسانیت خارج میکند. باید پذیرفت که خلقناکم اطواراً. یعنی ما همه شما را طور طور و گونه گون آفریدیم و تعداد محدودی از قوانین باید باشد که روابط میان شما را ساختاری تعیین کند و باقی روابط باید به تربیت و اخلاق سپرده شود....

در فلسفه حقوق تکرار میکنیم که میان حقوق و اخلاق مرز وجود دارد.
بله وجود دارد.
اما یادمان باشد این را: این هایی که داخل کشور ما از مرز میان حقوق و اخلاق می گویند اینهایی که من عرض کردم مد نظرشان نیست. این ها بیشتر لیبرال هایی اند که به دنبال آزادی جنسی اند و الا آلمان مدرن زده قانون مدار برای لبخند کارمند خودش هم پروتوکل دارد...
صعید محبی
2 شهریور 1394

  • جلیل محبی

یک جایی در یک گوشه ی این کره ی خاکی، یک مدیر وجود دارد.

این مدیر یک جمله را به چهارم حالت ممکن بیان می کند.

فرض کنید جمله، برای دعوت به اتاقش باشد برای کاری.

حالت اول، خطاب به نیروی خدماتی اداره: فریدونی! بیا اینجا بینم.

حالت دوم، خطاب به حسابدار اداره: آقای فریدونی! بیایین تو اتاقم، کارتون دارم.

حالت سوم، خطاب به مدیر هم رده: مهندس فریدونی! ممکنه تشریف بیارین اینجا؟ عرضی داشتم.

حالت چهارم، خطاب به مدیر بالادست: جناب دکتر! عرضی داشتم. اگر قدم رنجه بفرمایید که مدیون محبتتونم، وگرنه امر بفرمایید کی رخصت میدین برسم خدمتتون.

***

آبدارچی یکی از ادارات وقتی بعد از چند بار که جلوی پایش بلند شدم و در سلام کردن به او، پیشی گرفتم و از چای آوردنش تشکر کردم، بهم گفت: چند بار پسرم خواسته که باهام بیاید به محل کار. ولی نمی آورمش. نمی خواهم برخوردهای توهین آمیز بعضی کارمندها، چهره ی محترم پدر را برایش خراب کند.

***

عرضی ندارم جز اینکه همه ی انسان ها مستحق احترامند و شاید شاید شاید بعضی بیشتر. همان بعضی که گاهی احترامشان را نگاه نمی داریم.

مجید خسروانجم

یکم شهریور ماه نود و چهار

  • جلیل محبی

در آلمان برای رسیدگی به امور معمول به ادارات مختلفی سر زده ام اما هرگز نه مدیران آن ادارات را دیده ام و نه اصلا آنها را میشناسم، اصلا نمیدانم اتاقشان کجاست. چرا؟ 

شما وقتی برای انجام کاری وارد اداره ای میشوید در ابتدا باید حضور خود را با یک عدد "اعلام ناچیز"، با کارت ملی که همراه دارید، ثبت کنید، شماره گرفته و منتظر بمانید تا نوبتتان شود. یک راهرو را تصور کنید که اتاق های بسیار دارد و آدمها شماره به دست در سکوت نشسته اند و گاهی نیز یکهو بلند بلند حرف میزنند (که درباره ی بلد بلد حرف زدن های استثنائی در آینده خواهم نوشت). جوانتر ها سرشان در موبایل است، و میانسال ها و پیر ها معمولا کتاب میخوانند تا نوبتشان شود. آن بالا روی دیوار، یا یک مانیتور کوچک است مانند بانک های خودمان که با هر شماره که یک نوبت پیش میرود، "دینگ" صدا میدهد، یا یک ال سی دی یا ال ای دی مانند تلویزیون آن بالاست و شماره ها و اتاق های مربوط روبه روی آن نوشته شده، که باز هم با هر شماره "دینگ" صدا میدهد. نوبت به شما که رسید، وارد اتاقی میشوید که مانیتور به شما گفته است. 

داخل اتاق چه خبر است؟ 

یک آدم نشسته است که به او "مسئول مربوط" میگویند. نامی که در ادارات آلمان معروف بوده و کاربرد دارد. این آدمها معمولا دست نمیدهند اما با دست اشاره میکنند؛ که "بفرمایید بنشینید، من چه کاری میتوانم برای شما انجام دهم" شما نیز کارتان را میگویید. و او در صورتی که قانون اجازه دهد کار شما را با حوصله ای خسته کننده و آرام انجام میدهد. گاه ممکن است برای دادن یک مدرک ساده زمان حضور شما در اتاق "مسئول مربوط" بیش از بیست دقیقه طول بکشد. یکبار از آنها پرسیدم که "شما چقدر کارهایتان را آرام انجام میدهید، خب یک مدرک ساده است دیگر، این که بیست دقیقه زمان و بررسی نمیخواهد". پاسخ شنیدم که "من کارم را یک بار با تمرکز و بدون اشتباه انجام میدهم تا شما بار دیگر وقتتان را صرف آمدن به این اداره نکنید."  در پایان هم معمولا برای  "مراجعه کننده" آرزوی روزی خوب میکنند و همین. آدم میرود پی کارش. درواقع ما با سه قرارداد روبه رو ییم؛ یک؛ روز بخیر ابتدایی، دو؛ انجام کار طبق چهارچوب های قانونی و مشخص، و سه؛ آرزوی روزی خوب در پایان. 

در سایر اتاق ها نیز همین خبر است. البته اینکه یک آدم، بد اخلاق یا خوش اخلاق باشد، شما را تحویل بگیرد یا نگیرد، به مولفه های روانشناسی و جامعه شناسی مرتبط است. بخش روانشناسی اش که قسم زیادی از آن جهانشمول بوده و هر جای دنیا هر جور آدمی پیدا میشود و البته همه جا استثنائات هم وجود دارند. بخش جامعه شناسی اش هم به تاریخ یک مملکت برمیگردد و نحوه ی زندگی آدمهایش، خب اینجا با اینکه سالها از آن آلمان نژاد پرست میگذرد و قانون کنونی این رفتار را جرم دانسته و به شدت با آن برخورد میکند، اما هستند آدمهایی که خیلی ریز و خلاقانه، پوست یک خارجی را با همان تبسم ساختگی میکنند و برعکس آن هم وجود دارند آدمهایی که آنقدر متبسم و مهربانند که آدم فکر میکند که نکند یک نسبت خانوادگی با او داشته باشد که خودش یادش رفته شاید! 

با این توصیف، هر اداره معمولا اتاقهای زیادی دارد که در آن یک مدیر یا مسئول وجود دارد. یعنی برای هر نفر یک مدیر یا همان "مسئول مربوط"، به گونه ای که آدم فکر میکند آدم دارد با مدیر آن اداره حرف میزند و او نیز قرار نیست کار خارق العاده ای انجام دهد، بلکه تنها طبق روال اداری مدارکی را گرفته و ثبت میکند یا فرمهایی را میدهد، یا از این جور کارها. میتوان گفت که آدم ها نیازی به دیدن مدیر کل ندارند، چونکه هر کدامشان یک مدیر مربوط دارند. بنابراین نیازی نمیبینند که مدیر کل را بشناسند یا دم آن را بگیرند، تا کاری برایشان انجام دهد. حالا تصور کنید آن آدم، با جنبه یا بی جبنه باشد، مغرور یا فروتن باشد، شب پیشش با همسرش دعوا کرده باشد یا خیلی هم آشتی باشند! هیچ فرقی نمیکند، چونکه "قانون" اداری به آن "مسئول مربوط" گفته است که؛ "طبق چهارچوب مشخص باید کار "مراجعه کننده را انجام دهید". خب وقتی همه ی آن "مسئولین مربوط" در اتاقهایشان دارند طبق قانون کارهایشان را انجام میدهند، دیگر اصلا آن مدیر کل، چه کاری دارد؟ او کاری ندارد به جز مدیریت خاموش و آرام آن بالا و در سکوت. او حضور فیزیکی ندارد. خودش در امور مردم ریز نمیشود. اصلا گاهی فکر میکنم آن مدیر کل شاید در خانه اش نشسته است و به اداره نیامده. آخر کاری ندارد که! البته که او در خانه اش نبوده و در اتاقش نشسته و دارد کار خودش را میکند، اما بنده آنچه حس کرده ام را عرض میکنم. 

اینکه "مراجعه کننده" پس از اینکه اتاق را ترک کرد، از روی رضایت یا نارضایتی پیش خود یا دوستانش درباره ی آن "مسئول مربوط" چیز خوشایند یا ناخوشایندی بگوید، دخلی به آن "مسئول مربوط" ندارد. او کارش این است که مانند یک ماشین به هر مراجعه کننده "روز بخیر" بگوید و طبق "چهارچوب قانونی و مشخص شده" کار "مراجعه کننده" را انجام دهد. 

این نوشته خیلی دراز شد. برای اینکه حوصله تان سر نرود، دو مطلب مرتبط با این موضوع را در دو پست آینده تقدیمتون میکنم. 

عزیزید

نیما نعمتی زاده 

      

  • جلیل محبی
برای برخی جایگاه اجتماعی شان نحوه رفتارشان با دیگران تعیین میکند. مثلاً وقتی کسی رییس میشود تن صدایش پایین می آید، دست که میدهد از روی سردی است، از شما و بفرمایید و در خدمت شما هستم! زیاد استفاده میکند...

جنبه چیز خوبی است. برخی ندارند دیگر!
نیما در آلمان چه خبر است؟
  • جلیل محبی

اون ور آب تعارف نمی کنند. می ترسند طرف تعارفشان را جدی بگیرد و نصف ساندویچشان بپرد. می ترسند تعارفشان بگیرد و طرف بیاید در خانه شان لنگر بیندازد. می ترسند تعارفشان رنگ واقعیت بگیرد و طرف پولشان را پس ندهد.

اینجا اما تعارف می کنند. زیاد تعارف می کنند. اگر طرف تعارفشان را جدی نگیرد که هیچ. سربلندی می ماند برای تعارف کننده. اگر هم تعارفشان بگیرد و طرف تلپ شود، تعارف کننده تاج صاحب سفرگی بر سر می گذارد و حالش خوب می شود به خاطر بخشندگی و بزرگواری ای که به خرج داده.

اینجا تعارف می کنند.

اینجا هم سفرگی رواج دارد.

اینجا دل ها به هم نزدیک تر است.

مجید خسروانجم

یکم شهریور نود و چهار

  • جلیل محبی